۵ اسفند ۱۳۸۷

مهاجران افغانستان درمسيراروپا وضع رقت باردارند/ قسمت دوم



. يکي از اين مهاجران که چندين سال است دريک کمپ زندگي مي کند برايم گفت: درطول شش سال به همه دفاترسازمانهاي بين المللي وداخلي يونان مراجعه کرده است ولي هيچ کسي برايش کمک نکرده است.

 
بخش دوم گفتگوبا بصیر آهنگ:
بازهم کوتاه درباره ی بصير آهنگ
بصير آهنگ متولد سال 1984 شهرغزني افغانستان است، ازدانشکده ي زبان و ادبيات فارسي دانشگاه کابل فارغ شده است و از مدت هفت سال به اينسو به عنوان  خبرنگار آزاد کارمي کند.
اودرکابل همکار شبکه انترنيوز اروپا بود و همچنان با روزنامه "لاريپابليکا ژورنال"يا روزنامه ي جمهوري ايتاليا همکاري داشت.
عضو فدراسيون بين المللي خبرنگاران بوده و اکنون در کشور ايتاليا مصروف گرفتن مدرک ماستري خويش در رشته ي روابط بين الملل است.
دويچه وله:  اين مهاجران طبيعتأ از ممالکي مثل ايران و ترکيه و يا هم جا هايي ديگر هم گذشته اند،نگفتند چرا در همانجا ها نمانده اند و از خاطرات ايشان چه مي گفتند؟
بصيرآهنگ : اکثريت اين مهاجران ازطريق ايران وترکيه خودرا به اينجا رسانده اند. آنها ازبرخورد پليس ايران وترکيه نيزشکايت دارند. تقريبا اکثريت آنها اول کوشش نموده اند درايران بمانند ولي ازخشونت مردم وحکومت ايران مجبورشده اند آنجا را ترک کنند. درترکيه هم هيچ توجهي به مهاجران افغاني نمي شود. البته بعضي ازاين مهاجران صحبت کردند؛ اگرزبان ترکي را بلد باشي خوب وگرنه توسط پليس ترکيه بازداشت وبه افغانستان فرستاده مي شوي . اکثرا تجربه يکبار ردمرزشدن ازترکيه را دارند.                  
دويچه له: پيش از اين که اين جوانان به يونان بيايند آيا کسي يا خود همين قاچاقچيان آنان را هشدار از اين وضعيت نمي دهند،يعني خبر ندارند که چه وضعي در انتظار آنهاست؟        
بصيرآهنگ: چرا اکثريت آنها ازاين وضعيت آگاهي کامل دارند ولي مي گويند درهرصورت ما چه بخواهيم وچه نخواهيم بامرگ روبرو هستيم؛ چه به دست طالب وچه درراه اروپا، ولي ما ترجيح داديم توسط طالب جلوي خانواده ي ما کشته نشويم لذا اين راه را قبول کرديم. آنها مي گويند زندگي را ازما گرفته اند وحال همه سرنوشت ما مرگ است واصلاً مهم نيست درکدام منطقه فقط نخواستيم پيش چشم خانواده خود تکه تکه شويم. 
دويچه وله: آيا مراجع بين المللي امدادي در يونان وجود ندارد که اين جوانان به آنجا ها مراجعه کنند؟
بصيرآهنگ :شايد وجود داشته باشد ولي تاهنوز کسي به داد آنها نرسيده است. يکي از اين مهاجران که چندين سال است دريک کمپ زندگي مي کند برايم گفت: درطول شش سال به همه دفاترسازمانهاي بين المللي وداخلي يونان مراجعه کرده است ولي هيچ کسي برايش کمک نکرده است.                                                                                                                               
دويچه وله: از خود مردم افغانستان گروه ها يا افرادي هستند که به اين جوانان کمک کنند؟
بصيرآهنگ: چرا مهاجران افغانستاني دريونان يک کميته فرهنگي دارند که ازطريق آن به فقط مي توانند به خانواده هاي که درشهرآتن پايتخت يونان هستند کمک کنند. گفته مي شود نزديک به 200 خانواده ازمهاجران تازه وارد افغاني درشهر آتن بسرمي برند. ولي درشهرپاترا فقط کسي است به نام حنيف احمدي پژواک معروف به حاجي پاترا که کمک هاي را به اين جوان کرده است. اين کمک ها خيلي محدود است وفقط او کوشش مي کنند باارتباط که باکليساها دارد کمک هاي غذايي را براي اين مهاجران دريافت ودرخدمت آنها قرار دهد.                                              
دويچه وله : براي جواناني که هنوز هم با توجه به شرايط بد زندگي در افغانستان مجبور به فرار مي شوند چه توصيه مي کنيد واز دولت ومسوولان افغانستان در يونان چه انتظاري داريد؟
بصيرآهنگ: توصيه کردن براي نوجوانان افغانستاني نظربه شرايط فعلي افغانستان کار دشواري است. زيرا وضعيت امنيتي واقتصادي کشوربه شدت خراب ومايوس کننده است، نمي شود گفت که بايد زيراين آتش جنگ وهيولاي فقر بدبختي باشيد ونفس بکشيد. اين يک چيزطبيعي است که همه مي خواهند زنده باشند وزنده بمانند. ولي من به همه ي هموطنانم درافغانستان برادرانه پيشنهاد مي کنم تاحد زيادي کوشش کنند درافغانستان بمانند. زيرا وضعيت درحال حاضردراروپا به شدت خراب است واين کشورها با درحال حاضربايک تورم بسيارسنگين اقتصادي روبروهستند. اين کشورها درمشکلات داخلي خودشان گيرمانده اند چه رسد که به يک پناهجوبتوانندکمک کنند. علاوه ازوضعيت پاترا ومسيرديگرکشورهاي اروپايي که به شدت خراب است. مهاجران باهيولاي مافيايي نيزطرف هستند. اکثر پناهجويان پاترا مي گويند مهاجران درسرحد ايران ترکيه توسط يک گروه مافيايي ايراني _ترک به گروگان گرفته مي شوند وازآنها مبالغ هنگفت پول گرفته مي شود. کساني هم که نتواند دروقت معين به اين گروه مافيايي پول پرداخت کنند اعضاي بدنش باساتور وکارد بريده شده ورهامي شوند. چندين جواني را ديدم که به اين سرنوشت روبروشده بود درمورد قسمت دوم سوال شما بايد بگويم که من ازدولت افغانستان هيچ توقعي ندارم. به نظر من درافغانستان اصلاً دولتي وجود ندارد. درشرايط که مردم درافغانستان درپايتخت کشور امنيت جاني ومالي نداشته باشد آيامي شود انتظارديگري داشت؟
 درشرايطي که مردم بي گناه دردفاتر دولتي درروز روشن ودر35 متري ارگ رياست جمهوري توسط کساني که کرزي حيف مي خورد چراسربازانش نباشند، بامرمي تکه تکه مي شود آيا مي شود انتظار برون مرزي داشت؟
 من فقط ازمردم مظلوم افغانستان کساني که نيم قرن است به بهانه هاي مختلف سپر قرار گرفته اند توقع دارم بادرک شرايط بيش ازاين نگذارند عده ي فرصت طلب ما را بادستهاي خودمان به خاک وخون بکشانند.
 همين بس است که پدران من کشورخوب ومترقي را که داشتيم به ويرانه تبديل کرد وبراي ما جوانان تسليم کرد. پدران ما به کشوري زندگي مي کردند که اقتدار وغرورداشت، ولي وقتي اين کشور را به ما تسليم نمودند هيچ چيزي درآن سالم نمانده است حتا بعضي هاي مان غرورمانرا نيزازدست داده ايم. ما فعلاً وارث يک سرزمين به خاک وخون نشسته وقرضدار، يک کشورعقب مانده وعزادار هستيم ديگر بايد همديگررا درک کنيم ونگذاريم شرايط به جايي برسد که ديگر علاج نداشته باشد.
دويچه وله: تشکرفروان ازشما

۴ اسفند ۱۳۸۷

مهاجران افغانستان درمسيراروپا وضع رقت باردارند/ قسمت اول



بصیرآهنگ:مهاجران درسرحد ايران-ترکيه به گروگان گرفته مي شوند وازآنها مبالغ هنگفت پول گرفته مي شود. کساني هم که نتواند دروقت معين به اين گروه مافيايي پول پرداخت کنند اعضاي بدنش باساتور وکارد بريده شده ورهامي شوند.

افغانستان چيزي حدود سي سال جنگ، بي سروساماني واختناق را به اشکال گوناگون تجربه کرده است. اين همه ناملايمات بدون شک پيامدهاي رواني اجتماعي واقتصادي خاص خودش را بالامردمان اين سرزمين بجا گذاشته است.
البته اين جنگ ها درافغانستان درکنارآن که بيش ازيک ونيم ميليون قرباني گرفت وباعث معلوليت ميليون ها انسان شد، به مهاجرت هاي گروهي وفردي ميليون هاي تن ديگرنيزانجاميد که اين مهاجرت کماکان ادامه دارد.
مهاجرت هاي افغانستان دردهاي ناگفته ي جهان اند که کسي به آن طوري که بايست حق آن ادا شود نه پرداخته وگفته نشده وبازتاب نيافته اند.
هنوزمهاجران افغانستان دربسياري ازکشورها شکنجه مي شوند، حقوق اوليه شان نقض مي شود ودرعين حال کسي هم ازآن آگاهي نمي يابد. قصه ي دردمهاجرت هاي افغانستان، محدود به کوره هاي خشت پزي درکشورهمسايه آن درايران پايان نمي يابد، درپاکستان نيزمهاجران وضع بهتري ندارند. هنوزنهادهاي دفاع ازحقوق بشردقيقاً نتوانسته اند که شماري مهاجراني که به جرم هجرت اسيرزندانهاي پاکستان اند چه تعداد اند.
بصیرآهنگ یکی ازروزنامه نگاران افغانستان مقیم ایتالیا که درباره ی مهاجران افغانستان دریونان پژوهش کرده است می گوید: «اکثر پناهجويان پاترا مي گويند مهاجران درسرحد ايران ترکيه توسط يک گروه مافيايي ايراني _ترک به گروگان گرفته مي شوند وازآنها مبالغ هنگفت پول گرفته مي شود. کساني هم که نتواند دروقت معين به اين گروه مافيايي پول پرداخت کنند اعضاي بدنش باساتور وکارد بريده شده ورهامي شوند. چندين جواني را ديدم که به اين سرنوشت روبروشده بود. »                                              
درحالي که شماري زيادي ازجوانان افغانستان که هنوزچشم براه بهشت رويايي شان، يعني درانتظارپناهندگي دراروپاهستند، نمي دانند که چه بلاهاي درمسيررسيدن به اروپا بالاي آوارگان مي آيند، درتلاش فرارازوطن شان اند.
بسياري ازجواناني که اندک پول قاچاقبررا فراهم مي کنند، اسيرتوطيه ها ومغزشويي هاي قاچبران شده وبه راههاي سرگردان وسرنوشت نامعلوم سفرمي کنند.
يکي ازجواناني که خود درد مهاجرت ها وآوارگي ها را تحمل کرده است وتوانايي بازتاب آن را پيداکرده است، براي آگاهي ازوضعيت مهاجران افغانستان دست به پژوهش زده گزارشي مستند ونابي را بيرون داده است. بصيرآهنگ جواني است که دانش روزنامه نگاري اش را براي پرده برداشتن ازاين تاريکي بکاربرده است.
بصير آهنگ کيست؟
بصير آهنگ متولد سال 1984 شهرغزني افغانستان است، ازدانشکده ي زبان و ادبيات فارسي دانشگاه کابل فارغ شده است و از مدت هفت سال به اينسو به عنوان  خبرنگار آزاد کارمي کند.
اودرکابل همکار شبکه انترنيوز اروپا بود و همچنان با روزنامه "لاريپابليکا ژورنال"يا روزنامه ي جمهوري ايتاليا همکاري داشت.
عضو فدراسيون بين المللي خبرنگاران بوده و اکنون در کشور ايتاليا مصروف گرفتن مدرک ماستري خويش در رشته ي روابط بين الملل است. 
دویچه وله صدای آلمان درباره ی چشم دیدهای بصیرآهنگ با وی گفتگويي ويژه اي دارد که دربخش مصاحبه می توانید دریابید.

۲۴ بهمن ۱۳۸۷

افشار زبان گویای مظلومیت و حق تلفی است


بیست ودوم دلو فرارسیده است وبازهم ویرانه های افشار به صدا درآمده ، بازهم خونهای هزاران قربانی گمنام درکوچه های خاکی افشار جریان گرفته است.امروز میخواهم کمی نجوای این ویرانه ها را که درقلب تاریخ صف کشیده اند ترجمه کنم. امروز میخواهم ازیک حقیقت بنویسم ازیک تراژدی وازیک درد. فاجعه افشار شانزده ساله شد وعنقریب به بلوغ میرسد اما هنوزهم قلم ها ازنوشتن عمق فاجعه وجنایت اتفاق افتاده درآن بازمانده اند، شانزده سال پیش افشار به خون نشست ولی تاهنوزکسی قادر به گفتن آن نیست. گلو ها همه بسته اند وصداها همه خفه. کسانی که به دامان پاک افشاربزرگ گردیدند وباخون افشار به قدرت رسیده اند امروز برای غزه سوگنامه میسرایند ولی با تمسخر وپوزخند به این زخم ناسور نمک میریزند ومست ازشراب سکرانگیزقدرت برسفره قاتل مینشینند.
افشار این قربانی تاریخ واین کلام حقیقت درقلب تاریخ جاگرفته است وهیچ کسی نمیتواند آنرا محو کند. این افشار است که همه ادعاهای دروغین وهمه آلایش های عوام فریبانه را محو خواهد کرد. این افشار است که فتواهای خون فروشان وآدم فروشان مکار را افشا خواهد کرد. هیچ کسی ازیاد نخواهد برد درست شانزده سال پیش درشامگاه بیست ودوم دلو 1371 بزرگترین جنایت ونسل کشی انسانهای مظلوم توسط کسانی طرح ریزی واجرا شد که حال به خاطرپوشاندن اینهمه جرم وجنایت به هرکدامش لقب های کلانی داده میشود. قاتلان خونخوار وجانی وعاملین این جنایت وفاجعه غم انگیز، یکی بعد ازمردنش قهرمان ملی خوانده میشود، کسانی هم به عنوان نماینده های مردم برچوکی خانه ملت تکیه زده اند ویکی هم پیشوای مذهبی گشته است واین همه خیانتی است که برقربانیان مظلوم وگمنام افشار روا داشته شده ونمکی است که برزخم های هزاران خانواده ی داغدار که بهترین عزیزانش را دراین سرزمین ارواح ازدست داده اند، پاشیده شده است.

افشار بافتوای محسنی به خاک وخون کشیده شد. این شیخ مکار و این انگل خونخوار وسفاک حال با پولهای که ازفروش افشار ومردم هزاره بدست آورد اینبارباچهره ی دیگری ظاهر گردیده است ملای خون فروش باساختن کاخ فرعونی اش برای مردم فتوای خون صادر میکند زیرا تاهنوز تشنه ی خون هزاره هاست. کسانی که درافشار وغرب کابل زنده ماند وشیخ آصف نتوانست آنها را درجریان جنگهای کابل زنده گی وخونش را نصیب شود حال باید ازطریق دستگاه فتوا فروشی اش بدست آورد. شیخ دروغگو وخون فروش که درجریان جنگ های کابل نقش عمرعاص مثلث شیطانی مسعود، ربانی وسیاف را اجرامیکرد وهزاران انسان مظلوم وبی دفاع را به جرم هزاره بودنش قتل عام کرد تاهنوز باسخنان چرب وفتواهای دروغین اش برگرده مردم سوار است واینبار باخون مردم تجارت را ه انداخته است.
شانزده سال پیش درشامگاه دلو1371 درست نه ماه بعد ازسقوط دولت دکترنجیب وآغازکشتارهای انسانهای مظلوم درکابل، مسعود باهمکاری همه جانبه سیاف ومحسنی ازسه استقامت به افشار حمله کرد. آنشب آسمان کابل گلوله می بارید وزمینش خون، خون انسانهای مظلومی که فقط به خاطر هزاره بودن قتل عام میشدند. افشار به خاک وخون کشیده شد زیرا جمعیتی زیادی هزاره را درخود جاداده بود. محسنی مکار فتوا داد هزاره هارا قتل عام کنید چون دیگر کم کم هزاره ها میخواستند ازحقوق انسانی خود برخوردار باشند ودیگر نمیخواستند دنباله رو فتوا فروشان وشیادان تاریخ باشند.
نسل کشی درافشار توسط چهره های پلیدی چون سیاف ومسعود پلان گزاری شد ولی توسط شیعیان درباری وخون فروشان مکار چون سیدحسین انوری، سیدمحمدعلی جاوید وشیخ آصف قندهاری عملی گردید. مسعود وسیاف میدانستند بدون همکاری شیعیان درباری نمیتوانند فاتح این ژنوساید ونسل کشی باشند، چون میفهمیدند که داخل شدن به افشار کاری بسا دشوار است وهمچنان پاک سازی هزاره ها نیاز به سگ های مین فال چون سید حسین انوری داشت. چون این خون فروشان قاتل قرن ها ازاحساسات مذهبی مردم هزاره استفاده نموده بودند ، این روباه های بزدل ازخمس ومال امام این مردم بزرگ شده بودند وخانه به خانه را باهمه ی اعضای فامیلش میشناختند. کاسه لیسلان ومفت خاران بی همه چیزباکمال بی شرمی به خانه های که صدها سال نان ونمکش را خورده بودند حمله کردند وهزاران انسان بی گناه را بابرچه وساتور تکه تکه نمودند. هرانسانی اگرتصاویری را که توسط سازمان دیده بان حقوق بشرازافشار تهیه شده است را ببینند میتوانند عمق این فاجعه را درک کنند. دراین فلم مستند میتوانید ببینید که این قصابان انسان حتا به کودکان شش ماهه هم رحم نکرده اند.
فاجعه ی که درافشار رخ داد واقعن درتاریخ مثل ندارد. افشار زخم ناسور تاریخ افغانستان است. افشار زبان گویایی مظلومیت وحق تلفی است. مادران که درافشار سینه هایش بریده شد وبه پایه های برق آویخته شد هیچگاهی ازتاریخ افغانستان محو نخواهد. جوانان که درافشار سرش بریده شد ودرپیشانی اش یادگاری سید جان آغا نوشته شد هیچ گاهی فراموش شدنی نیست، کودکان شش ماهه ی که درافشار روی برچه ی تفنگ کباب شدند همیشه درقلب انسانهای آزاده زنده اند ودختران که درافشار مورد تجاوز قرار گرفتند تریبیون عدالت انتقالی سرزمین سوخته کابل خواهند بود. ژنوساید افشار 16 ساله شد ونزدیک است به بلوغ برسد، صدای حق وعدالت خواهی ومظلومیت هنوز ازکوچه های افشار زمزمه میشود وافشاریان مظلوم منتظر روزی هستند که قصابان انسان را درهمین کوچه خونین به دار بیاویزند. شیخ آصف قندهاری نمیتواند باکاخ فرعونی اش مانع عدالت انتقالی باشد. فتواهای دروغین وخون فروشی اش برای خودش معنی دارند، افشاری ها دیگراین مارهای آستین را شناخته اند واجازه نمیدهند یکبار دیگر دردام حیله ونیرنگ آنان بند باشند. باید گفت آنچه درجریان تهاجم به افشاراتفاق افتاده بسیارگسترده وپهناورترازخود جنگ وقلمرو آن است، دراینجا سران وفرماندهــان جنگ با استفادۀ ابزاری ازدین ومذهب وبرانگیختن عصبیت های مذهبی وقومی بخاطر حفظ جلال وجبروت شان، دست به قتل عــام زده اند. با خدعه وعوام فریبی تسنن را دربرابر تشیع، پشتون وتاجیک را دربرابر هزاره به انتقام هـــای خونین واداشته اند. دامنۀ کشتارجمعی، تجاوزبرزنان، چوروچپاول، گروگانگیری، اسارت وعملکردهای وحشیانۀ بسیارفراتر ازشکنجه هـای قرون وسطایی کشیده شده است.
قصابان انسانهای مظلوم درافشار، کسانی که عاملین اصلی این ژنوساید ونسل کشی بودند از این قراراند:
1: احمدشاه مسعود سازمان دهنده وفرمانده عمومی جنگ.
ملامحمد قسیم فهیم، رئیس ادارۀ استخبارات حکومت اسلامی، مسئول کشف که دربرنامه ریزی عملیات وجریان آن نقش عمده را بعهده داشت.
انور دنگر فرمانده جهادی فرقۀ شکردره
ملاعزت فرمانده فرقۀ جهادی پغمان
محمد اسحاق پنجشیری فرمانده لوای جهادی
حاجی بهلول پنجشیری فرمانده لوا
بابه جلندرپیجشیری فرمانده لوا
خنجراحمد پنجشیری فرمانده غند
مشتاق لعلی فرمانده کندک
بازمحمد احمدی بدخشانی فرمانده فرقۀ قرغه
همچنان دراین عملیات محمدیونس قانونی، بسم الله خان، بابه جان، حاجی الماس وگل حیدرنیزسهم ویژه را ایفا نموده اند.
2: فرماندهــــان تنظیم اتحاد اسلامی که درعملیات تهاجمی برافشارنقش عمده ایفا نموده انداینها اند:
عبدالرب رسول سیاف رهبراتحاد اسلامی، سوق و ادارۀ قطعات عملیاتی خود را به عهده داشت.
حاجی شیرعلم فرمانده فرقۀ پغمان
زلمی توفان فرمانده لوای ۵۹۷ که درکمپنی پغمان موقعیت داشت
داکترعبدالله فرمانده غند مربوط لوای ۵۹۷
جگرن نعیم فرمانده غند مربو ط لوای ۵۹۷
فرمانده ملا تاج محمدکه دربرنامه ریزی واجرای عملیات سهم داشت
فرمانده عبدالله شاه با قطعه مربوطه اش
فرمانده خنجربا قطعۀ مربوطه اش، که روزدوم به جبهۀ جنگ درافشارسوق گردید
عبدالمنان دیوانه فرمانده غند، با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
امان الله کوچی فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
شيرین فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
ملاکچکول با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید
این اشخاص بزرگترین جنایت را درتاریخ افغانستان مرتکب شده اند ولی جالب اینجا است که این فاجعه هول انگیز ازطرف بعضی ها همیشه به عنوان جنگ گروهی بین حزب وحدت مزاری، شورای نظار،اتحاد سیاف وحرکت محسنی خوانده شده است درحالیکه اگردرست به آن نگرسته شود، مناطقی که درآن نیروهای حزب وحدت قرار داشتند کمترین صدمه را دیده اند. قرارگاه مرکزی حزب وحدت ساختمان دانشکده علوم اجتماعی واکادمی پلیس بود که کمترین ضربه به آن وارد شده بود درحالیکه هیچ خانه ی درمنطقه افشار نبود که زیرضربات توپخانه ی متجاوزین به خاک وخون کشیده نشده باشد. به این اساس میتوان گفت که جنگ باحزب وحدت بزرگترین بهانه ی بود؛ اما درحقیقت این یک طرح پاکسازی وقتل عام هزاره ها بود. آماردقیق تلفات درافشار معلوم نیست ولی تحقیقات ابتدایی که توسط سازمان دیده بان حقوق بشر وعدالت انتقالی صورت گرفته است نشان میدهد که هزاران انسان مظلوم وبی دفاع دراین فاجعه کشته شده اند، نزدیک به 700 زن ودخترجوان تجاوزصورت گرفته وصدها تن گروگان گرفته شده اند. اما ازمنظر نظامی باتوجه به حجم تبهکارانه ی آتش های اجرا شده درسه روز وازسه استقامت توسط این لشکر انتقامجو وچپاولگرنگاه کنیم تعداد قربانیان بیشتر ازاین میتواندباشد که خود مطالعه دقیق وکاملتری میخواهد. ما همیشه یاد قربانیان مظلوم وگمنام افشار را گرامی میداریم ومنتظر روزی هستیم که همه جنایت کاران وخوانخواران پای میزمحاکمه عدالت انتقالی کشانده شوند.

۲۳ بهمن ۱۳۸۷

يونان: آوارگی و نقض حقوق بشر/ قسمت سوم


روز سوم وقتی وارد کمپ شدیم خبری بدی را شنیدیم. دونفر ازاین مهاجرین شب هنگام به طوری خیلی وحشیانه ی لت وکوب وزخمی شده بودند، یکی ازآنها حدود ساعت دو نصف شب وقتی می خواست برای رفتن زیرکامیون به طرف بندر پاترا برود بایک گروپ فاشیست یونانی روبرو میشود واین سگهای وحشی به او حمله نموده واورا با کارد شدیدا زخمی میسازند. متاسفانه نتوانستم ازنزدیک اورا ببینم زیرا درشفاخانه ی دانشگاه پاترا بستری بود ولی دوستانش که تازه ازشفاخانه برگشته بودند گفتند فعلن وضعیتش خوب است.

او از چهارقسمت زخم برداشته، قسمت راست سرش، بازوی چپش، زیربغل چپ وپای راستش. اوجوان 19 ساله ازشمال افغانستان است که مدت یک سال است درپاترا زندگی میکند ومنتظر گذشتن ازاین مرز خطر ناک است. دوستانش میگویند او دوبار به ایتالیا رفته است ولی هردوباربااینکه ازدولت ایتالیا درخواست پناهندگی نموده، توسط پلیس به یونان برگشتانده شده است.

جوان دیگری که 17 سال دارد و ازولایت غزنی می باشد حدود ساعت 11:30 شب وارد فنس شده بود و زیریکی ازکامیون ها که عازم ایتالیا بوده خودرا جاسازی کرده بود ولی پلیس های کوماندوی بندرپاترا هنگام چک کردن کامیون اورا بیرون کشیده وباخشونت تمام مورد شکنجه قرار داده اند. این جوان هنگام شکنجه پای چپش ازناحیه بالای زانوشکسته است وفعلن دربیمارستان پاترا بستری می باشد. شکنجه همچنان به شدت تمام ادامه دارد هم ازطرف پلیس های بندر وهم ازطرف گروپ های وحشی حزب فاشیستی یونان به رهبری یورگوس کاراتزافیریس"Yorgos Karatzaferis" این سگهای وحشی درهرگوشه وکنار یونان مهاجرین را مورد آزار واذیت قرار میدهند، گروگان میگیرند وازآنها درکارهای شاقه استفاده می کنند. واقعن فاجعه های بسیار بدی رخ داده است واگر جلواش گرفته نشود منجر به یک فاجعه بزرگ خواهد شد.

امروزازمهاجرین درمورد خاطرات سفرشان پرسیدم چون شنیده بودم آنها درمرزهای ایران وترکیه نیزباخشونت های زیادی روبرو شده اند. همگی ازگروه مافیای کرد وایرانی که درمرزایران وترکیه قرار دارند صحبت می کنند، ولی چندنفر ازاینها خاطره بسیار بدی ازمرزایران- ترکیه دارند. یک نفرچشم چپش توسط این گروه مافیایی ازحدقه بیرون آورده شده است وچندنفر ناخن های انگشتان پایشان توسط انبر دست کشیده شده است. آنها میگویند مهاجرین وقتی ازاین منطقه ی مرزی می گذرند اکثرا توسط یک گروپ مافیایی که متشکل ازایرانی ها وکردهای پی کاکا می باشند، به گروگان گرفته میشود. کسانی که پول دارند فقط پولش را می گیرند، لت وکوب میک نند ورها می کنند ولی کسانی که پول ندارند برایش تلفون می دهند ومیگویندبه خانواده ات زنگ بزن وبگو به فلان شماره حساب تا فلان روز باید این مقدار پول حواله کنند وگرنه تورا خواهیم کشت. اگرفامیل شخص گروگان برای آنها پول فرستاد، شخص آزاد میشود ولی اگر پول فرستاده نشد بعضی را می کشند وبعضی را به مدت نامعلومی نگه می دارند ودرکارهای شاقه از او استفاده میکنند. دراین وقت خیلی ازآنها درهنگام کارشکنجه می شوند. این شکنجه ها شامل کشیدن چشم، گوش ویا ناخن های گروگان هاست. قصه ازاین پدیده خیلی برایم جدید وتکان دهنده است وهیچ کسی هم نمی تواند جلواین آدم خواران را بگیرند. ولی درمورد یونان می شود کدام کاری کرد. باید مردم افغانستان که فرزندان عزیزش دراین منطقه به طور فجیع مورد خشونت قرار میگیرند وحقوق انسانی شان لگدمال میشوند اقدام کنند. مسئولین حقوق بشر، سازمان ملل متحد و وزارت خارجه و امورمهاجرین افغانستان باید ازخواب برخیزند. باید آنها وادار شوند تا ازاین منطقه دیدن کنند وراه حلی برای این مهاجرین پیداکنند. حامد کرزی که به عنوان رییس جمهور ومدافع حقوق انسانی ازطرف شما مردم مقرر گردیده باید ازخواب خرگوشی برخیزد ونگذارد فرزندان شما دراین ملک غربت تکه تکه شوند.

دیروز همه این مهاجرین درجلوی خیمه ها صف کشیده بودند ویکصدا می گفتند کرزی درطول هفت سال ملیارد ها دالر را که بهای خون ما بود حیف ومیل کرد، کشورما را تا صدها سال دیگرقرضدار و ضعیف ومریض ساخت، دیگردست ازسرمابردارد ووقتی درکشورهای اروپایی می آید نگوید که مهاجرین افغانی را به کشور بازگردانید چون ما نیازبه نیروی کاری داریم. آنها می گفتند ازکرزی بپرسید که درطول دوران ریاست جمهوری اش برای چند نفرغریب ودربدرشرایط کاری فراهم کرده است؟ آیا کرزی میخواهد مهاجرین ازکشورهای اروپایی برگردند ودرخدمت برادرش برای کشت وجمع آوری تریاک قرار بگیرند یا درکارخانه های هرویین؟ ازکرزی بپرسید این مهاجرین بیایند درصف سربازانت قرار بگیرند وانتحار کنند ویا درصف فرزندانت قرار بگیرند وانسان حلال کنند؟ ازکرزی بپرسید که چند درصد نفوس افغانستان شبانه نان خشک برای خوردن دارند؟ ازکرزی بپرسید که اگرنیاز به نیروی کاردارد چرا فلکه های شهر کابل، هرات، قندهار، بامیان، جلال آباد ودیگرشهرها پرازانسانهای بیکار است که صبح تاشب آنجا صف می کشند ودعا میکنند روزی کاری بیابند تابتوانند فامیل خودرا ازمردن نجات دهند؟ به کرزی بگویید اگرنیازبه نیروی کاری دارد نگذارد جوانان ازبیکاری دست به استعمال مواد مخدر وخودکشی بزنند ویا هم درخدمت تروریستان بین المللی قرار گیرند. ازکرزی بپرسید که وزارت امورمهاجرین را به خاطر چی بوجود آورده است، آیا فقط به خاطری که یکی ازرفقایش بوده وکاری نداشته مجبور شده است تحت یک نامی برای دوستش وظیفه پیدا کند یا مسئولیتی هم درقبال این وزارت ومعنایی این وزارت دارد؟ آیا وزارت خارجه افغانستان ازمهاجرین افغانستانی خبردارد که درچی شرایطی به سرمی برند؟ آیا وزارت خارجه کدام مسئولیتی درقبال مردم افغانستان دارد یا نه؟ این حرف هایی است که از زبان هریکی از این مهاجرین شنیدم، آنها دروضعیتی قرار دارند که هنگام گفتن این حرفها به شدت گریه می کنند که دل هرانسان ازدیدن وشنیدن آن خون میشود.

امروز زود ترازکمپ خارج شدیم زیرا باید ازکمپهای مهاجرین عراقی، ایرانی وافریقایی نیز دیدن کرده وگزارشهایی را تهیه کنیم. بااینحال چون مشکل مهاجرین افغانی بیشتر ازدیگران بود وآنها بیشتر ازدیگران مورد شکنجه قرارگرفته بودند سه روزکامل ازساعت هشت صبح تا شش شام باآنها بودیم، ازبس جمعیت زیاد بود وغمها بزرگ، این سه روز بدون خوردن غذا گذشت وما همه روز تاساعت شش بعد ازظهر گرسنه کار کردیم ولی اصلن خستگی احساس نمیکردیم. نمیدانم چه چیزمارا وادار می کرد تاهیچ خستگی وگرسنگی را احساس نکنیم؛ فکرمیک نم رفته بودیم دریک دنیایی دیگر، دنیایی که تفاوت های بسیار زیادی بااین جهان داشت، دنیایی که فقط برای مردن آفریده شده بود، دنیایی غم، دنیایی خشونت ودنیایی حقارت وازدست دادن ها. قصه های هریکی ازاین جوانان مرا به گریه وامیداشت وداشتم روحیه ام را ازدست می دادم، ولی کسی درنزدیکم قرار داشت که هردقیقه بادیدنش انرژی وتوان می گرفتم وبیشتر خودرا به ادامه دادن کار پرقدرت احساس می کردم، این آدم کسی بود بزرگ وسنگین بااستقامت چون کوه ، استوار ومحکم. نام او برای اکثریت مهاجرین افغانستانی که درکشورهای اروپایی وکانادا زندگی می کنند آشناست وهرکسی با او خاطره ی تلخ ویاشیرینی دارد؛ او حنیف احمدی- پژواک معروف به حاجی پاترا است، آدمی به سنگینی یک کوه، او مدت شش سال است باتحمل فشار های زیادی در منطقه ی متروک شمال پاترا زندگی کرده است. این منطقه را حاجی پاترا برای افغانستانی های مهاجر حفظ کرده است وتنها تکیه گاه آنان به شمار میرود. جالب است وقتی وارد این منطقه شوی برایت خیلی عجیب وغریب به نظرمیرسد وفکرمیکنی این جمعیت دوهزار نفری که اکثرا دچار مرض روانی هستند، توسط چی کسی اداره خواهد شد وازچی سیستمی برای اداره آنها استفاده خواهدشد؟ درمیان این ویرانه ها نظم خاصی وجود دارد وهیچ کسی نمیتواند حق دیگری را غضب کند، همه یکسان هستند وبرابر، وقتی حاجی پاترا لحظه ی ازنظرها پنهان میشود، سروصدایی زیادی بلند میشودولی به محض صدای او به گوش میرسد همگی آرام میگیرند وهمه اورا مانند پدرقدر واستقبال میکنند.

ازحاجی پاترا پرسیدم اینها به خاطر چی اینهمه ازشما اطاعت میکنند؟ گفت علتش را خودم هم نمی دانم، تعجب می کنم، تنها چیزی که من به آن فکرمیکنم اینست که شاید درطول اینهمه سالها فقط من بوده ام که غمهای ورنج های آنان را درک کرده ام، تنها من بودم که بدنهای تکه وپاره آنها را ازبندرهای یونان جمع نموده وبه خاک سپرده ام. اومی گوید من درمدت شش سال میتوانستم بروم دریکی ازکشورهای اروپایی یا امریکایی وزندگی خوبی را برایم سروسامان دهم مثل صدهای دیگر ولی دردها وغم هایی را که درپاترا دیدم مرا ازاین کار منصرف ساخت. تصمیم گرفتم این آدمهای مظلوم واین کودکان بی سرپرست را تنها نگذارم. حاجی پاترا می گوید حال مثل یک نفری که به مواد مخدر معتاد می شود به پاترا معتاد شده ام ووقتی برای مدت کوتاهی درشهر های دیگر سفرمیکنم هردقیقه مجبورم برای بچه ها زنگ بزنم تاخدای نخواسته کدام اتفاقی رخ نداده باشد. واقعن نمی توانم اینجا را ازدست بدهم وآنوقت ببینم این کودکان درخیابان ها تلف شوند. حاجی پاترا می گوید فهمیدن وضعیت این مردم وشنیدن غم های آنها کار دشواری است واشک ازچشمانش ظاهر می شود. با گلوی پرازعقده می خواهد ادامه دهد ولی نمی تواند، کمی مکث می کند ومی گوید من جسدهایی را به خاک سپرده ام که اصلن قادربه شناسایی نبود. می گوید من جسد کودکی 12 ساله ای را به خاک سپرده ام که هنگام فرار ازدست پلیس زیرماشین کاملا له شده بود. دیگر نمی تواند طاقت بیاورد ازجایش برمی خیزد ومی گوید دیگر نمی خواهم صحبت کنم، زیرا این حرف ها برای کسانی که این وضعیت را ندیده اند، دروغ های شاخ داری خواهد بود. اومی گوید می دانم شما برای مردم خودم می نویسی تا ازاین وضعیت باخبرباشند. ولی دانستن درون این غمخانه بسیار مشکل است وهرکسی تا اینجا را نبیند نمی تواند قبول کند که واقعن اینقدر فاجعه بزرگ است. حاجی پاترا خاطرات تلخ وغمناک پاترا را نوشته است وزیرنام " جاده ی بی انتها" درکشور جرمنی به چهار زبان انگلیسی، آلمانی، یونانی وفارسی به چاپ رسیده است که درهمین روزها به دسترس هموطنان قرار داده خواهد شد.

حاجی پاترا تاریخ خیمه های مهاجرین را اینطور ذکر می کند: تاسال 2002 مهاجرین درخیابانهای پاترا سرگردان بودند آنوقت ها شرایط هم خوبتر بود وپلیس یونان روزانه خودشان 15 تا بیست نفررا می گذاشتند که خودرا درکامیون ها جاسازی نموده وبه ایتالیا وکشورهای دیگربروند. بنابراین مدت بسیار کمی درپاترا توقف داشتند وآزار واذیت هم وجود نداشت. درسال 2002 داکتر سیما سمرکه درآنوقت وزیرامورزنان افغانستان بود بنابه دوستی بسیار خوبی که با مادر وزیرخارجه آنوقت یونان آقای یورگوس پاپاندراو"Yorgos Papandreou" داشت به یونان دعوت شد. سیماسمر دراین سفرازبندر پاترا نیز دیدن کرد وهنگامی که او وارد شهر پاترا میشد پلیس ها مهاجرین افغانستانی را که درخیابانها میخوابیدند جمع آوری نموده وازترس اینکه مبادا هیئت افغانستانی وضعیت آنها را ببینند آنهارا ازشهر خارج نموده ودرمنطقه جنوبی شهر که یک منطقه متروک و نیزار بود تا رفتن سیماسمر نگه داشتند. بعد ازرفتن سیما سمر پلیس هایی که مهاجرین را درون این نیزار درمحاصره قرار داده بودند دوباره به شهر برگشتند ومهاجرین را درهمانجا گذاشتند. چند روزی همه ازترس وتهدید پلیس که گفته بودند به شهر نزدیک نشوید درهمین جا ماندند وکم کم مجبور شدند برای زندگی کردن دراینجا خیمه بسازند وماندگار شوند. اول ما ازپلاستیک و نی خیمه می ساختم. حال میبینی که کم کم خیمه ها مدرن تر شده است چوکات چوبی دارد واول توسط کارتن وبعد توسط پلاستیک پوشانده شده اند. می خندد ومی گوید ماحالا مدرن شده ایم ودرخیمه های مدرن زندگی می کنیم. واقعن حاجی پاترا مرد بزرگیست وتنها تکیه گاه این مردم. می بینم ازهرقوم وقبیله وازهرمنطقه ی افغانستان، پشتون، هزاره، تاجیک، پشه یی، ازبک، بلوچ همه وهمه برای حاجی پاترا احترام می گذارند زیرا او توانسته است به همه تعصبات قومی، زبانی ونژادی دربین این مهاجرین خاتمه دهد. ازهرکسی می پرسم می گوید اگر حاجی نبود من ازگرسنگی می مردم. یکی می گوید اگر او نبود ماخیلی مظلوم بودیم وهیچ تکیه گاهی نداشتیم. دراخیرهمه درجلوی مسجد که از کارتن وپایه های چوبی ساخته اند جمع می شوند ومی گویند ما ازهمه مردم افغانستان می خواهیم دردفاع ازما در برخیزند وبه ما کمک کنند ماهم فرزندان همان خاک هستیم که حال هزاران خارجی برای دزدیدن وچپاول کردن درآنجا ریخته اند ولی ما را درکشورهای خود چنین آزار واذیت می کنند.ما ازشهروندان کابل می خوابیم درمقابل دفتر ملل متحد تظاهرات نمایند وازمسئولین آن بپرسند که چرا آنها یکبار برای وضعیت ما دریونان نمی آیند؟ ودیگر اینکه آیا حقوق بشر وکنواسیون های بین المللی برای مردم افغانستان هم درنظرگرفته میشود یاخیر؟ دراخیرهمه می گویند ایکاش ما یک پارلمان درست می داشتیم تا ازما دفاع می کرد، افسوس که هیچ کسی نیست تا مارا کمک ویاری نماید.

۲۰ بهمن ۱۳۸۷

يونان: آوارگی و نقض حقوق بشر /قسمت دوم




طبق وعده، امروز زود به منطقه که مهاجرین افغانستانی زندگی میکنند رسیدیم. امروز کارکردن وشنیدن حرف آنها، برای ما خیلی مشکل بود زیرا وقتی به آنجا رسیدیم با سیل ازجمعیتی روبروشدیم که پیش خیمه ای که قرار بود در آن با آنها مصاحبه کنیم صف کشیده بودند. همه چیزرا قبل ازرسیدن ما حنیف احمدی معروف به حاجی پاترا که مدت شش سال است با تحمل مشکلات زیاد دراین منطقه زندگی میکند هماهنگ کرده بود. درکنار حاجی پاترا نقش خادم امیری را نیز نباید فراموش کرد زیرا او با حوصله مندی، تمام افرادی که را که درصف های طویل بودند طبق نوبت به داخل خیمه رهنمایی مینمود.




اول قرار بود ساعت دوازده درتظاهراتی که شب گذشته توسط حزب چپی یونان دردفاع از مهاجرین ترتیب داده شده بود شرکت کنیم ولی صف طولانی و داستان آوارگی که هرلحظه من و دوستانم را به گریه وامیداشت ازشرکت درآن تظاهرات منصرف ساخت. بعدازگذشتن یک ساعت مجبور شدیم باتماس به دفتر وکالت بین ازآنها تقاضای کمک نماییم زیرا با آنکه گروپ هفت نفری ما مصروف مصاحبه کردن بودند ما نیاز به افراد دیگری داشتیم یک جهان تشکر از محترم وکلای بین المللی که به محض تماس ما بعد ازنیم ساعت دونفروکیل را به کمک ما فرستادند.




هرکسی داخل خیمه میشد باخودش دنیای ازغم واندوه را به خیمه می آورد خیلی درد ناک بود. حکومت اکستریمست یونان چه رویه های زشتی که بااینها نکرده است. هرکسی یا دستش شکسته است، یا پایش ویاهم صورتش خراشیده است. جای باتومهای پلیس بدن همه را مانند قیرسیاه وکبود نموده است. همه گریه میکنند، خورد وبزرگ ، کودکان 11 و12 ساله نیز بدون داشتن سرپرست دراینجا پیدا میشود. یکی ازغزنی، یکی ازکابل، یکی ازپکتیا، یکی از مزار وبالاخره ازتمام ولایات افغانستان.




نفر سوم که برای مصاحبه به داخل خیمه آمد سمیر از ولایت مزارشریف است او یک انگشت دستش را درهمین روزها ازدست داده است وتمام بدنش کبود است. ازسمیر پرسیدم که تورا به این وضعیت رسانده است اوباچشمان پرازاشک وگلوی پرازعقده چندین بار تلاش کرد حرف بزند ولی نتوانست. واقعن همه دوستانم وقتی متوجه سمیرشدند ناخودآگاه اشکهایشان جاری شد. سمیررا دربغل گرفتم وگفتم این تنها وضعیت تو نیست هرکسی میتواند با دیدن توبه وضعیت افغانستان پی ببرد. او اشکهایش را پاک میکنند ومیگوید این وضعیت خیلی بی غیرتم ساخته است وادامه میدهد همه بچه ها روزها درپشت دیوارهای بندر صف میکشند تا کدام کامیونی درنزدیکی دیوار توقف کند وبعد هرکسی نوبتش رسیده بود شانسش را امتحان میکند وکوشش میکند با پریدن ازروی کتاره ی آهنی که تقریبا سه متر ارتفاع دارد خودرا به درون فنس fans”" پرتاب نموده ودرزیرکامیون خودرا جاسازی نماید این فقط راهی است که بچه درپیش دارد. ماندن دریونان و نوشیدن زهر و یا رسیدن به کشورهای دیگراروپایی، فقط رفتن درزیر کامیون که آنهم خطر مردن صد درصد را درپی دارد. یا رسیدن یا مرگ. هرکسی برای پریدن داخل فنس ورسیدن درزیرکامیون فقط دو یا سه دقیقه وقت دارد درغیرآنصورت کوماندوهای وحشی یونان سرمیرسند آنوقت باید زیر لگد و باتوم های آنها تکه تکه شوی. من وقتی میخواستم ازروی نرده به داخل بپرم کوماندو سررسید وازترس اینکه شکمم را سرنیزه های نرده سوراخ وبدنم مثل گوشت کبابی روی آن نماند بااحتیاط میخواستم دوباره خودرا به بیرون پرتاب کنم ولی کوماندوها سررسیدند، یکی ازآنها که باتوم به دست داشت بافشار تمام باتوم را روی دستتم کوبید اول نفهمیدم. وقتی به بیرون رسیدم متوجه که یکی ازانگشتان دست چپم ازنیمه قطع شده است. با دیدن آن ازهوش رفتم وقتی به هوش آمدم دوستانم مرا بدون کدام آمبولانس به نوبت روی کولهای های به شفاخانه رسانده بود، بلافاصله قصابی که اسمش را داکتر گذاشته بودند سررسید اوبدون کدام داروی بی حس کننده استخوانهای شکسته انگشتم را که روی دستم آویزان شده بود با انبور کشید ومن ازهوش رفتم. دوباره وقتی به هوش آمدم شب بود ودوستانم مرا به خیمه انتقال داده بود. حال چندین روز است که درد میکشم وهیچ پولی ندارم که حتا یک داروی بی حسی بخرم تاشبها کمی بتوانم بخوابم. خیلی درد آوربود. شما فکرکنید نقض حقوق بشرتاچه اندازه صورت گرفته است. سمیرباچشمان پرازاشک ورنگ وروی پریده ادامه میدهد ازدوستانت که حقوقی هستند سوال کن که آیا قوانین حقوق بشر برای افغانی هم هست یانه؟





داستان سمیر خیلی غم انگیزاست ولی مثل او صدها نفراین قضیه را پشت سرگذاشته اند ، باتفاوت اندکی، آدم که بدنش سالم مانده باشد دراین جمع اصلن به چشم نمیخورد. تشکرازداکتران بدون مرز که بزرگواری کردند وبه من قول دادند سمیررا تداوی میکنند وغیر از سمیرهرکسی مشکل صحی داشت امروز نام نویسی شد تافردا به آنها رسیدگی شود. من ازطرف همه افغانستانی ها ازاین افراد خیری که یکی ازهمشهریانم وکالت میکند، یکی ازوضعیت گزارش برای سازمانهای حقوق بشرتهیه میکند وعده ی هم آنها را تداوی میکنند تشکر کردم.امیدوارم فردا که آخرین روزخواهد بود وما تاساعت دوازده شب باید همه کارها را تمام کنیم بتوانیم باهمه افراد صحبت کنیم ومشکلات آنها را شناسایی نماییم.




امروزبعد ازسمیرکه داستان غم انگیزش خیلی بلند بود اکثرا باکودکان بین سن 11تا 16 سال صحبت نمودیم. باورنکردنی است این کودکان معصوم چگونه ازاین مرزهای خطرناک باپیمودن 8000 کیلومتر خودرا به اینجا رسانده اند؟ این کودکان ازچشم دید هایشان درمسیرراه ایران ترکیه صحبت کردند. یکی ازآنها که علی رضا نام دارد و12 ساله است میگوید مارا که جمعیتی درحدود 100 نفربودیم درمرز ترکیه یک گروه مافیایی کرد و ایرانی گروگان گرفته بود وهرکسی پول نداشت مورد خشونت قرار میگرفت. میگوید من به چشم خود دیدم کسی اصلن پول نداشت ویاهم طوری پنهان کرده بود انگشتان پایش را کشیدند همه فریاد میکشید که به حال ما رحم کنید کسی حرف مارا نمیشوید. کودک دیگری میگوید یکی ازدوستانم که حبیب الله نام داشت ودرکابل به دنیا امده بود در آب غرق شد من کاری کرده نمیتوانستیم فقط دیدم که وقتی ازقایق افتاد سه بار زیر آب رفت ودوباره بالا امد، او دستهایش را به طرف ما تکان میداد وکمک میخواست ولی بدبختانه نتوانستیم جانش را نجات دهیم اوهم مثل من یک نوجوان بود وفقط 14 سال داشت. من همیشه خودم را سرزنش میکنم که نتوانستم زندگی یک دوستم را نجات دهم.




کسی دیگری میگوید سالانه نزدیک به ده ها نفر درمسیر راه ترکیه تا یونان در دریا غرق میشوند که درصدی افغانی ها وچینی دراین میان بیشتر ازدیگران هستند زیرا ازاین دوکشورمهاجرین زیادی ازاین راه خود را به یونان میرسانند. آخرین نفری که امروزما توانستیم به حرف هایش گوش دهیم علی رضا اخلاصی بود. علی رضا فرزند خادم حسین اخلاصی است که توسط طالبان درسال 1994 به قتل رسید. او یک روحانی معتدل وسیاسی وازفرماندهان جهادی ولایت غزنی به شمارمیرفت. علی رضا وقت مرگ پدرش فقط پنج سال داشته است ووقتی برایش گفتم نامش را روی جدول که ازطرف دفتروکالت تهیه شده است بنویسد اشکهایش سرازیر میشود. او به طورغمناکی گریه میکند ومیگوید من سواد ندارم. وقتی پدر وکاکایم بدست طالبان کشته شد من پنج سال داشتم وبی سرپرست بودم بلافاصله بعد ازدوسال وقتی هیچ کسی نبود خانواده ام را کمک کند جای مکتب چوپانی نمودم تابتوانم خانواده ام را کمک کنم. نمیدانم گناه من چی بود که این همه حقیرگشته ام. او به شدت خسته است ودچار مشکل روانی. داستان زندگی اش برای وکلا دعوا خیلی تکان دهنده بود نمیدانم چگونه میتوان به نوجوانی که به گناه پدر میسوزد کمک کرد؟ امروز تاهمین جا خاتمه میدهم. درمورد تظاهرات حزب چپی یونان برای دفاع ازمهاجرین به زودی خواهم نوشت. همچنان مصاحبه ی هم با حنیف احمدی یا همان حاجی پاترای معروف که باهمه کمک میکند نیزانجام داده ام که برای دوستان خواهم نوشت. منتظر قسمت سوم باشید.

۱۹ بهمن ۱۳۸۷

يونان: آوارگی و نقض حقوق بشر(قسمت اول)


دوروز است به شبه جزیره ی پاترا دریونان سفر کرده ایم دراین سفرکه چهارروز طول خواهد کشید میخواهیم ازوضعیت هزاران مهاجرین که ازکشور های مختلف دراین منطقه گرد آمده اند ومنتظرند باقبول بزرگترین ریسک، باجاسازی کردن خود درزیرکامیون های که حامل کالای صادراتی به ایتالیا هستند، خودرا جاسازی نموده وخودرا به آن طرف بحیره ادریاتیک برسانند . شبه جزیره ی پاترا درجنوب یونان قرار دارد منطقه ای که درآن هیچ قانونی مراعات نمیشود. این شهر کوچک همیشه ازکنترل دولت ضعیف یونان نسبا خارج ومافیای مواد مخدر وقاچاق انسان دراین شهرازقدرت بسیار بالایی برخوردار بوده که این وضعیت مردم این شهر را به شدت خسته نموده است. من دراین سفر شامل گروپ هفت نفری هستم که عبارت اند از سه خبرنگار، دو داکتر معالج بدون مرز ودو وکیل دعوا. این گروپ کوشش میکند مهاجرین را که در وضعیت بد پاترا گیرمانده اند تا اندازه توان کمک نمایند. کمک های ما شامل تهیه گزارش ازوضعیت آنها برای اتحادیه اروپا، معالجه افراد مریض و ریکورس کیس های افرادی که ازبندرهای ایتالیا با آنکه برگه ترک خاک یونان داشته اند ودرخواست پناهندگی سیاسی ازکشور ایتالیا نموده بوده اند برخلاف قانون بین المللی مهاجرت رد مرزشده اند. این حرکت زمانی شروع شد که یک کودک 13 ساله افغانی برای داخل شدن درخاک ایتالیا در زیر کامیون جان داد . پس ازآن حادثه احزاب کمونستی ایتالیا درمقابل سیاست ضد مهاجرین دولت راستی سیلویو برلوسکونی اعتراض نموده وبرای چندین روز درشهر های مختلف ایتالیا تظاهرات نمودند که ازجمله تظاهرات این احزاب درشهر ونیز برای دولت فاشیستی ایتالیا بسیار قدرتمند وتکان دهنده بود.


از وقتی که به شهر پاترا رسیده ایم تاحال چیزهای عجیبی را شاهد هستیم . برخورد پلیس وکوماندوهای بندر با مهاجرین بسیار خشن ودردناک است به محض اینکه ازکشتی خارج شدیم اولین بار چشمم به سه جوان افغانی افتاد که توسط پلیس اززیرکامیون بیرون کشیده شده بود. پلیس ها دست های این سه نفررا به پشت بسته بود وبا خشونت تمام آنان را لت وکوب میکرد. واقعن اینجا خیلی خطرناک است ما حتا نتوانستیم به آنها نزدیک شویم. دوستانم که دریک کانال تلویزیونی ایتالیا کارمیکنند به من گفت مبادا پلیس کامره وید یو و یا عکاسی را در دستت ببینند زیرا بعدازآن خلاصی ازدست آنها کار دشواری است. تقریبا ده دقیقه بعد ازخارج ازکشتی یکی ازدوستانم که وکیل دعوا است توسط پلیس متوقف گردید وبازرسی شد. آنها به این زودی فهمیده بودند که ما دنبال چه چیزی دراین شهر آمده ایم. ساعت چهار بعد ازظهر به یکی ازپارک های شهر پاترا رفتیم تا کدام مهاجر افغانی را پیداکنیم تامارا به کمپ مهاجرین افغانی رهنمایی کنند. بعداز یک ساعت نشستن درپارک توانستیم سه نوجوان افغانی را درآنجا پیداکنیم ازآنها درمورد وضعیت مهاجرین پرسیدم. یکی ازآنها که خودرا احسان الله وازولایت میدان وردک معرفی میکند باچشم های اشک آلود گفت بهتراست خود تان بروید وازنزدیک ببینید سپس گلویش را باعقده ی زیاد بست وصورتش را برگرداند تامبادا اشکهایش را ببینیم. هنگامی که میخواستیم ازاین پارک خارج شویم دوباره توسط پلیس متوقف گردیدیم وآنها به مدت یکساعت مارا درآنجا نگه داشتند. خوب شد فورا به دوستان یونانی زنگ زدیم وآنها به داد ما رسیدند و ماراازدست پلیس که میخواست کمره های عکاسی وتصویربرداری مارا ضبط کند و ما را به یک شب درقوماندانی پلیس برای بازجویی نگهدارد نجات دادند.


این خبرازکانال تلویزیون پاترا نشرشد وحالا وضعیت برای ما بسیار خطرناک شده است. زیرا درهرگوشه ی شهر تحت تعقیب پلیس قرار داریم آنها امروز مارا تاداخل کمپ مهاجرین افغانی نیز دنبال کرده بودند وازچندین نفرپرسیده بودند که این افراد برای چی به کمپ آمده اند؟ "سید علی یکی ازمهاجرین افغانی ازآمدن پلیس ها مارا باخبرساخت". واقعن برایم تکان دهنده است امروز صبح با دوستانم به منطقه که درآن مهاجرین افغانی زندگی میکنند رفتیم. دیدن وضعیت آنها برای هر انسانی درد آور است منطقه که شباهت نزدیک به دریای کابل دارد پرازکثافات و تعفن. دراینجا نزدیک به دوهزار نفرافغانی درخیمه های خودساخته بسرمیبرند که اکثریت آنها کودکان بین سنین 14 الی 20 هستند. وضعیت روحی آنها بسیار بد است وتقریبا همه ی آنها به مرض روانی دچار هستند. بعضی ازاین افراد که مدت های زیاد دراینجا هستند به کلی دیوانه شده اند و وقتی بیگانه ای را میبینند صورتشان را میپوشانند. امروز باتعدادی ازآنها مصاحبه نمودم. آنها قصه های بسیار غمناکی را بامن گفتند. هرکسی موقع صحبت کردن گریه میکرد برایم واقعن دردآور وفراموش نشدنی است. آنها میگویند درهرگوشه وکنار شهر توسط پلیس به شکل وحشتناکی لت وکوب میشوند. چند نفر که همین امروز دست وسرش توسط پلیس شکسته شده بود گریه کنان به آنجا آمدند. خیلی رقت بار بود. آنها میگفتند چرا حقوق بشر برای افغانی نیست؟ آیا افغان ها بشرنیستند؟ یک ازآنها گفت اینجا بدتر ازموسی قلعه وهلمند است واین ها بدتر ازطالبان هستند، زیرا وقتی طالب ما را لت وکوب مینمود ما می فهمیدیم به چه گناهی محاکمه میشویم ولی اینجا بدون اینکه بدانی وقتی درخیابان را میروی بطور ناگهانی مورد لت وکوب پلیس قرار میگیری واصلن آنها نمیگویند چرا با ما اینگونه خشونت میکنند. اگرحق زندگی دراینجا را نداریم اینها چرا به کشور ما رفته اند وکشور مارا به خاک وخون کشیده اند. وضعیت پاترا بسیار خطرناک است وهیچ کسی دراین شهرامنیت روحی ندارد.


امشب دوستان یونانی ما که ازیک حزب چپی این کشور هستند مارا دریک جلسه دعوت کرده بودند این جلسه نیزبه خاطربرخورد بسیار بد پلیس ودرکل دولت یونان با مهاجرین تشکیل شده بود وقرار است آنها به همین خاطردرشهر پاترا تظاهرات نمایند. درجلسه امشب آنها قبل ازهمه ازمن خواهش کردند درمورد وضعیت افغانستان واینکه چرا افغانستانی ها با تحمل مشکلات زیاد وپشت سرگذاشتن اینهمه راه های خطرناک به اینجا می آیند صحبت کنم. من ازنبود امنیت ، بدبختی وجنگ برای آنها گفتم واینکه هفت سال است امریکایی ها باخون مردم افغانستان تجارت کرده اند وبالاخره تاحال ما نمیدانیم که آنها با دولت ومردم افغانستان هستند یا باطالبان والقاعده وتروریست وهمه وهمه ازدید خودم نسبت به قضیه افغانستان صحبت کردم وبعد همه ی دوستانم به نوبت درمورد وضعیت مهاجرین افغانی دریونان درجلسه سخنرانی نمودند. دراین جلسه نزدیک به سی نفرازوکلای یونان نیزحضور داشتند وآنها درسخنان شان گفتند ما تجربه ی کافی نداشتیم ولی حالا حرکت کرده ایم یعنی ازخواب خیسته ایم وکوشش میکنیم دیگر هیچ مهاجری وبه خصوص افغانی ها در یونان ومورد تبعیض وخشونت قرارنگیرند آنها گفتند که متاسفانه تاهنوز ریشه های فاشیست دراین کشور نخشکیده است وآنها تاهنوزاین مردم را رنج میدهند. امیدوارم تظاهرات آنها بتواند برای این مهاجرین مظلوم کمک نماید.