۶ دی ۱۳۸۷

دنیای بی زبانی


ونیز،  سرد سرد
خسته ازطلاطم مدیترانه وقایق های سرگردان
کوچه هاش مملو ازمجسمه های  مدرن
فرصت را غنیمت می داند
File:Piazza San Marco with the Basilica, by Canaletto, 1730. Fogg Art Museum, Cambridge.jpgتاقرار مرگ
اینسو عزرائیل گمنام است
هراس ازدموکراسی همه  را می بلعد

ومرد ازکوله بارغمش
بادنیایی از متانت
 سرود شب میخواند
باید سرود 
بایدخواند وباید نوشت
دنیای بی زبانی
روزهای تلخ
گیسوانی پژمرده
فکرهای پریشان
ذهن های ناقرار
رنگ تیره یی چشمانم را میریسد
سکوت بس است
درخت ضعیف کابل دیگرسبز نخواهد بود
برخیز عزیزم
سن مارکوی بزرگ با ابوهت تمام حضور سفیران جوانی  را به نظاره نشسته است
صدای آشنای همه را به خیابان اورلند میخواند
مرگ،  آری مرگ
 لکه های خون شعر میخواند
کودک گرسنه، فراری ازجنگ
دلم شو ر میزند بادکنک را هوا کنم وروی آن بنویسم : باغبان دربازکن من مرد گل چین نیستم.

 بصیرآهنگ
26/12/2008 شهرونیز
تقدیم به ظاهر کودک مهاجر افغانی که درشهر ونیز کشته شد.

0 نظرات شما: