۲۴ تیر ۱۳۸۶

تقدیم به تو که همه چیز داری به جز عاطفه


سلام !

این بار که به فکر نامه نوشتن افتادم، شب بود؛ شبی که تمام خاطرات چهارساله ام را زنده کرد میدانی؟فقط به خاطر خودت بود که جرئت پیداکردم، نصف شب اینجابیایم، تنها، آنهم میان انبوه ازدرختانمیخواستم به تونزدیک تر شوم ودرددلم رابرایت بگویم .شاید باورنکنی، موقعی که برایت زنگ زدم فکر می کردم فاصلهء زیادی باتو ندارم .اصلن فاصلهء درکارنبود فقط یک دیوار، دیواری که هرباراعصابم را به هم می ریزد.عزیزمباگذشت یکهزاروچهارصدوشصت وپنج روز ازآشنایی مان هنوز برایم ......گنگ مانده است !!! ببین من به جبرزمانه باورندارم امشب می خواهم تاصبح برایت ستاره ببافم راستی همان ستاره که دوسال پیش نشانی کرده بودیم که هروقت برآمد باید برایت "نی بنوازم یادت هست؟ همورا پیداکرده امامشب چقدر روشن است وهرباربه طرفش می بینم یک چشمک نثارم می کندمیدانم این ستاره بیشتر ازتو دوستم دارد وهیچ وقت تنهایم نمیگذاردبرایت صمیمانه می نویسم؛ به عشق رمانتیک باورندارم ونمی خواهم وصفت کنم فقط می خواهم دوستت داشته باشم ، میخواهم درکم کنی، میخواهم همین لحظه پرده اتاق را کناربزنی وازپنجره نگاهم کنی میخواهم یک پیام کوتاه برایم بنویسی "دوستت دارم". بدانوقتی به نوشتن پیام شروع کنی، حرکت انگشتانت راروی دگمه های مبایل احساس خواهم کرد.میخواستم امشب همه چیزرابرایت بنویسم امانامه رسان عجله داردامشب تاصبح بیدارم وبرایت گیتارمینوازم دیگر شعر سرودن درکارنیستامشب به یاد مزه ی لب های نازت کمی آلکل می نوشم، درفراق چشم های قشنگت شمع روشن می کنم ولی چیزی که کم است واصلن پیدانمی شود، عطر خوشبوی سینه هایتامشب ازخودم بیزارم زیرابجای عطر زیبای تنت بدنم بوی آلکل می دهدخسته نباشی درد سردادمچشم درراه نامه های خوبت یاهـــــــــــــــــــــو. 

0 نظرات شما: